ندارم....

بعضی ها خیلی بچه اند تازه فهمیدم.....

چهارراه جواني يا چگونه معناي روي اعصاب راه رفتن را فهميدم...

هر وقت كه مي خواهم سوار تاكسي يا هر وسيله نقليه ديگري شوم، عزا مي گيرم و البته يك كنجكاوي اساسي هم دارم. اينكه قرار است آلودگي هاي صوتي امروز در تاكسي را چه چيزهايي تشكيل دهند.
از بحث هاي داغ سياسي گرفته تا نوار جوادخان يساري كه تقريبا پاي ثابت اكثر سواري ها است و تا نوار تازه منصور و نوستالژي گوگوش، كاملا عادي است. عادت شده است و شدت و رقت هيچ كدام هم، چندان برايم تعجب برانگيز نيست اما اين روزها با معضلي روبه رو شده ام كه واقعا همانند سوهان اعصاب، توش و توان باقيمانده يك روز كاري را به معناي واقعي كلمه ذوب مي كند.

بعضي ها مي گن شما جوونها رو منحرف مي كنيد. يعني اينكه اونها را خانه گريز مي كنيد. بعضي ها به ما زنگ مي زنن و مي گن شما باعث سربه هوا شدن جوونهاي ما شدين. بعضي ها هم خيلي حرف هاي ديگه مي زنن. اما ما گوشمون بدهكار نيست. واسه همين شما رو همين حالا دعوت مي كنيم به وسط چهارراه جووني به صرف چاي و لبوي داغ و انرژي جووني...



فرض كنيد كه اين جملات گهربار را با يك صداي زنانه پر از كش و قوس، هر روز و هر روز در هر تاكسي كه سوار مي شويد بشنويد. ساعتش هم فرق نمي كند. مثل اينكه اين لعنتي خستگي ناپذير، در تمام اوقات شبانه روز پخش مي شود. باور كنيد معناي واقعي كلمه روي اعصاب راه رفتن را، اين چهارراه جواني براي من تداعي مي كند. نه راه فراري است از اين عذاب روح و نه نجاتي. اعتراض به راننده هم مساوي است با جمله "داداش ناراحتي، بفرما..."
دعاي روز: خدايا... يا همه راديوها را در هر جايي از بين ببر يا ترتيبي بده كه يك تريلي هجده چرخ، با سرعت تمام، اين چهارراه جواني را با خاك يكسان كند.

آمين